امشب دوباره
بادها
افسانه ی کهن را آغازکرده اند
«ــ بادها!
بادها!
خنیاگران باد!»
خنیاگران باد
ولیکن
سرگرم قصه های ملولند...
□
«ــ خنیاگران باد
امشب
رکسانا
با جامه ی سفید بلندش
پنهان ز هر کسی
مهمان من شده ست و کنون
مست
بر بسترم
افتاده است.
[این قصه ناشنیده بگیرید!]
کوته کنید این همه فریاد
خنیاگران باد!
بگذارید
رکسانا
در مستی گرانش امشب
این جا بماند تا سحر.
های!
خنیاگران باد!
اگر بگذارید!...
آن گاه
از شرم قصه ها که سخن سازان
خواهند راند بر سر بازار،
دیگر
رکسانا
هرگز ز کلبه ی من بیرون
نخواهد نهاد پای...»
□
بیرون کلبه، بادها
پرشور می غریوند...
«ــ آرام تر!
بی رحم ها!
خنیاگران باد!»
خنیاگران باد، ولیکن
سرگرم قصه های ملولند
آنان
از دردهای خویش پریشند،
آنان
سوزنده گان آتش خویشند...
۱۳۳۰
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو